آمریکاییها، ارادت خاصی به آمریکای لاتین دارند. نیست که خود قارة آمریکا، از بقیة قارهها جدا افتاده، فکر میکنند که هیچ احدالناسی، حتی اروپاییها، نباید در رتق و فتق اموراتشان دخالت کنند. این دکترین را، جیمز مونرو، در سال 1823 ارائه کرد. لابد آنقدر برایشان مهم بوده که برایش دکترین صادر کنند.
آلنده عاشق طبابت و سر و کله زدن با مردم بود. اصلا محبوبیتاش را از همین طبابت در نقاط محروم شیلی کسب کرده بود. برای خودش یک مجلة علمی پزشکی درمیآورد و دبیر یک انجمن صنفی پزشکان بود و یک دوره وزیر بهداری هم شد. همینها میتوانست برای هر کسی کافی باشد.
اما برای آلنده نبود. پزشکی شغل عجیبی است. فقط با دردها و ناراحتیها سر و کار دارد. یک پزشک بیشتر از هر کسی دردها را میبیند. و این، برای آدم حساسی مثل آلنده قابل تحمل نیست. آلنده، بعد از دو بار شکستخوردن در انتخابات ریاستجمهوری شیلی، دفعه سوم پیروز شد. رقیبان آلنده، در آن دو بار، مستقیم و غیرمستقیم، مورد تأیید و حمایت آمریکا بودند.
آلنده سال 1970، رئیسجمهور شد. آن موقع او تنها رئیسجمهور چپی بود که با رأی مردم سر کار آمده بود، نه با قیام مسلحانه.این را به کاسترو هم که برای او یک مسلسل هدیه فرستاده بود، گفت.
چهل و ششمین رئیسجمهور بهشت والپا رایزو، با کشورهای سوسیالیست و غیرمتعهد، رابطة خوبی برقرار کرد و همین شد علتی برای اعلام خطر مطبوعات آمریکا به دولتشان.
آنها میگفتند حالا شیلی هم، نقش کوبا را بازی میکند: پل ارتباطی آمریکای لاتین و سرخها. همین شد که نیکسون و کسینجر (مشاور امنیت ملی) و رئیس وقت سیا جورج بوش (پدر)، دور هم جمع شدند تا ببینند دنیا دست کیست.
بعدها که نیکسون به خاطر واترگیت کنار رفت، این مطلب فاش شد. در سال اول ریاستجمهوری آلنده، 47 صنعت، به علاوة سیستم بانکی کشور، ملی شد. اصلاحات ارضی از زمینداران بزرگ سلب مالکیت کرد و 24 میلیون هکتار زمین به ثروت عمومی تبدیل شد. جریان تورم کند شد، دستمزدها 30 درصد زیاد شد و تمام ذخایر معدنی مس شیلی را که تا آن موقع آمریکاییها استخراج میکردند، در یک عملیات کاملا قانونی به ملت شیلی برگشت. آلنده یک بار گفته بود این کار را از ماجرای ملی شدن نفت ایران الهام گرفته است.
آمریکاییها، حسابی ترسیده بودند. فریاد «این حرامزاده را ساقط خواهم کرد» نیکسون، مدام از راهروهای کاخ سفید شنیده میشد. ادگوری، سفیر سابق آمریکا در شیلی، این حقیقت را از تلویزیون گفت. سیا، مأموریت داشت تا هر کاری که از دستش برمیآید، بکند.
شیلی، بدجوری در گلوی آمریکاییها گیر کرده بود. سیا فردی به نام مایکل تاونلی را با نام مستعار کنت انیارت به شیلی میفرستد تا یک کودتا راه بیندازد. رئیس ارتش شیلی ژنرال اشنایدر حاضر به همکاری با تاونلی نشد. گروهی ناشناس، اشنایدر را ربودند و کشتند.
ژنرالهای دیگر قبول میکنند تا با تاونلی همکاری کنند. وظیفة هماهنگی بین بخشهای مختلف ارتش به عهدة یک ژنرال جوان است که با دولت آلنده مخالف بوده است. استاد دانشگاه جنگ و مدرس جغرافیایی نظامی، آگوستو پینوشه که تنها چند روز قبل از هماهنگیهای کودتا، توسط آلنده به عنوان فرمانده ارتش انتخاب شده بود. مردی که قبلتر وابستة نظامی شیلی در آمریکا بود.
مطبوعات آمریکا بعد ِ سقوط آلنده، گفتند که او در این دوره، عضو سیا هم شده بود. ریچارد هلمز، رئیس سازمان سیا، بعدها گفت که سازمانش، در ساقط کردن آلنده، مستقیما وارد عمل شده است.
قمارباز جوان
آگوستو پینوشه، متولد نوامبر 1915 در یک خانواده از طبقة متوسط در شیلی بود. بعد از اتمام تحصیلات متوسطه به مدرسة نظام رفت و با درجة گروهبان دومی از آنجا فارغالتحصیل شد و به ارتش پیوست.
پینوشه بهتدریج مدارج نظام را پیمود و به علت فعالیتهایش در داخل و خارج شیلی مسؤولیت هنگ اسمرالدا را به وی سپردند. او بعد از مدتی که به مقام فرماندهی افسران ارتش رسید در دانشگاه جنگ، تدریس را شروع کرد.
در سال1956 پینوشه به همراه عدهای افسر جوان برای یک مأموریت نظامی به اکوادور رفت و سه سال و نیم بعد با بازگشت از این مأموریت به حلقة سیاسی شیلی نزدیک شد.
در آن زمان سیاستمداران شیلی، پینوشه را فقط افسر جوانی میدیدند که پوکر را خوب بازی میکند. در کمتر از چهار سال این پوکر باز جوان معاون دانشکدة جنگ شد. سال 1973، پنج سال بعد از قدرت گرفتن و پیشرفت دولت آلنده، پینوشه ارتباطاتش را با آمریکا گسترش داد.
او در خاطراتش توضیح میدهد که چطور با استفاده از موقعیت نظامیاش به عنوان فرمانده ارتش بین نیروهای ارتش و پلیس هماهنگیهای لازم برای کودتا را بهوجود آورده است.
اگرچه بعضی میگویند پینوشه در آخرین روزها و فقط چند روز مانده به کودتا وارد عملیات شده و اقدام مهمی انجام نداده است. اما مدارک زیادی در مورد اقدامات پینوشه برای کودتا وجود دارد.
روز هنری کسینجر
آمریکاییها، دکتر آلنده را، مأمور مسکو میخواندند. اما خود او، چنین فکری نمیکرد. آمریکاییها، روی حرفشان ماندند و شروع کردند به خرابکاری و تحریم اقتصادی. آنها اعلام کردند که از هر وسیلة ممکن برای ضربه زدن به دولت استفاده میکنند.
محاصرة اقتصادی آمریکا، بهترین «وسیلة ممکن» بود. در کشوری که 80 درصد قطعات صنعتی آمریکایی بود، این تحریم، بزرگترین ضربه را به صنعت، حمل و نقل و کشاورزی میزد. اعتصاب پشت اعتصاب. صادرات مس، مهمترین محصول شیلی، حسابی افت کرد. مواد غذایی، حسابی کم شد. مادران، راهپیمایی کردند، چون که غذایی برای فرزندانشان نداشتند.
اتحادیههای کارگری کاتولیک که با سیا مرتبط بودند، توانستند تا آنجا پیش بروند که با اعتصاب کامیونداران، کشور را که بهخاطر جغرافیای خاصش کاملا وابسته به حمل و نقل است، فلج کنند. لابد کمی دستمزد و نرسیدن لوازم یدکی و لاستیک، باید دلیل خوبی برای این کارشان میبود.
فروشگاهها و مغازههای سانتیاگو هم، بسته شدند. بهانة آنها هم ترس از غارتشدن بود. آلنده در صفحة تلویزیون ظاهر شد و اعلام کرد که خرج این اعتصابها را امپریالیسم میدهد. آمریکا هم از تأیید این حرف ابایی نداشت. با این حال آلنده هنوز آنقدر محبوب بود که چپها انتخابات پارلمانی 1973 را هم ببرند.
پس مخالفان داخلی و خارجی تصمیم نهایی را گرفتند. اسم عملیات این بود: روز «ر» ساعت «س». مردم، حسابی عصبانی بودند و ارتش، حسابی منتظر... و کودتا شد. به همین سادگی. و با همان خشونت و شکوه. باشکوه برای قهرمانی چون آلنده! کودتاچیها حمله به کاخ را یک ساعت متوقف کردند و به آلنده پیغام دادند که میتواند با هر تعداد از همراهانش از کشور خارج شود.
اما برای آلنده، شرفش مهمتر از جانش است. در آخرین فرصت، نطق کوتاه، ناتمام و عجیبی را از رادیو برای ملتش خواند:
«... ارتشیا خیلی زور دارن. میتونن مردمو اسیر کنن ولی تکامل جامعه رو نه میشه با جنایت جلوشو گرفت نه با زور. تاریخ کنار ماست و مردمن که میسازنش. مردم خودشون باید از خودشون دفاع کنن، ولی نباید قربانی شن. مردم نباید به خودشون اجازه بدن که تو هم بشکنن. مردم نباید به خودشون اجازه بدن که تحقیر شن...» ژنرالها نطقش را قطع کردند و دستور بمباران کاخ را دادند. 11 سپتامبر سال 1973 بود. روز «هنری کسینجر».
هنوز 28 سال مانده بود تا این روز، به خاطر یک عملیات تروریستی دیگر، معروف شود. راستی در روز 11 سپتامبر خانواده کشتهشدگان کودتای شیلی چه احساسی داشتند؟
قهرمانی چون آلنده
تصویری که رفقای آلنده بعدها از او تعریف کردهاند، یک همچو آدمی است: آدمی که خیلی به سر و ضع خودش میرسیده. رفتار مهربان و مؤدبانهای داشته. خودش زیاد شوخی نمیکرده ولی دوستانش راحت دستش میانداختهاند.
از شعر خواندن لذت میبرده و پابلو نرودا نزدیکترین رفیقاش بوده. پاتوقاش کافهای بوده، در کنار دانشکدة پزشکی سانتیاگو به نام «پایان غمها». علیرغم نزدیکبینی چشمانش، خوب بلد بوده چطور باید رو به جلو حرکت کند.
عاشق گل و گیاه بوده. و بزرگترین فضیلتاش انجام دادن هر کاری تا به آخر بوده. میگفته عاشق گاندی است و آرزو دارد که برای هوشیمینه در ویتنام بجنگد. آلنده هنگام مرگ، 64 ساله بود. این، تصویر مردی است که روز کودتا، بعد از ورود نیروهای ارتش به کاخ ریاستجمهوری، سربازها یکییکی به جسدش شلیک کردند و بعد دیگر صورتش قابل شناسایی نبود.
تکههایی که داستان این کودتا را تشکیل میدهند، هنوز هم کامل نیست. مدارکی وجود دارد که خرج کودتا را آمریکا تماما پرداخت کرده. تعداد زیادی از نیروهای پلیس مخفی کشورهای همسایه ظاهرا در شیلی حضور داشتند. دقت تکنیکی بمباران کاخ مونهدا، هنوز هم باعث تعجب اهل فن است.
نوز زود است که نقش آمریکا، در صفحة شطرنج کودتای شیلی، روشن شود. تنها، نشانههایی از پرده برون افتادهاست. مثل این که کلنل پل ویمرت، وابستة نظامی آمریکا در سانتیاگو، فاش کرد که با خودش، هزاران دلار پول به شیلی برده بود تا ترور اش
نایدر را، حمایت مالی کند. یا نقش پررنگ کسینجر، که اصرار به ترور آلنده داشت .
خیابان سرخ است
در شیلی حکومت نظامی تشکیل شد. حکومتی که رهبری آن به عهدة پینوشه بود. ژوئن 1974 پینوشه رسما خود را رئیسجمهور اعلام کرد و برای سرکوبی مخالفان دست به کار شد. جوخة مرگ وظیفة این سرکوبی را به عهده داشت.
در اولین اقدام، ژنرال کارلوس پرات (از رهبران نظامی شیلی) و همسرش که حاضر به همکاری با کودتا نشده بود با یک بمب که در ماشیناش کار گذاشته بودند در بوینسآیرس ترور شد. وزرا و مسؤولین دولت آلنده یکییکی ترور میشدند. سرویس امنیتی شیلی، دینا، که مایکل تاونلی آمریکایی راهاندازیاش کرده بود در سراسر دنیا مخالفان را ترور میکرد.
برناردو لیتون نخستوزیر دولت آلنده و همسرش در رم توسط فاشیستها به رگبار گلوله بسته شدند. اورلاندو لتلایر سفیر شیلی در آمریکا و وزیر امورخارجة آلنده در واشنگتن با بمبگذاری در ماشین کشته شدند. سازمان سیا برای سرپوش گذاشتن بر روی این ترورها عملیات مرغ مقلد را به راه انداخت. جوخة مرگ در تمام دنیا قربانی میگرفت. هر کس که ضد شیلی و به نفع دموکراسی تلاش میکرد به دستور پینوشه به قتل رسید.
در 1976 در ساحل شیلی جسد یک فعال کمونیست به نام مارتا اوگرات پیدا شد که آب به ساحل آورده بود. بعدها مشخص شد او به همراه حدود پانصد مخالف دیگر کشته شده. به جسد آنها وزنههایی بسته شد و با هلیکوپتر در اقیانوس آرام رها شدند.
سال قبل پلیس امنیتی شیلی با پلیس امنیتی آرژانتین، برزیل، پاراگوئه، بولیوی و اوروگوئه پیمانی بسته بود تا این کشورها آزادانه در خاک یکدیگر مخالفانشان را ترور کنند. این قرارداد به عملیات کندور معروف بود.
عدة زیادی توسط جوخة مرگ در این کشورها کشته شدند. سال1981، پینوشه هنوز قدرت بیشتری میخواست. بالاترین مقام سیاسی نظامی شیلی را به خود اهدا کرد و «ژنرال کاپیتان» نام گرفت.
عنوانی تشریفاتی که فقط به نظامیانی اطلاق میشد که همزمان فرماندهی ارتش و رهبری سیاسی را برعهده داشتند. او همچنین قانونی را تصویب کرد که رئیسجمهور مادامالعمر شیلی باشد.
انحصارطلبیهای پینوشه مخالفتهای زیادی را خصوصا در بین احزاب چپی به دنبال داشت. برای سرکوبی این افراد، مایکل تاونلی که همچنان در شیلی بود، این بار «کاروان مرگ» راه انداخت. دقیقا معلوم نشده است چه تعدادی در این دوران کشته شدند، ولی کمترین آمارها عنوان میکنند طی این 17 سال سه هزار نفر کشته، حدود سیهزار نفر شکنجه و چندین هزار نفر تبعید شدند.
در سانتیاگو، دیواری به عنوان یادبود وجود دارد که بر روی آن نام چهار هزار نفر که طی حکومت پینوشه مفقود شدهاند، نوشته شده است.پینوشه ابتدای حکومتش سعی کرد اقتصاد شیلی را تغییر دهد و آن را متحول کند. او برای این کار از گروهی اقتصاددان معروف به «پسران شیکاگو» کمک گرفت.
آنها کسانی بودند که در دانشگاه شیکاگو و توسط میلتون فریدمن اقتصاد خوانده بودند. بازار آزاد، نتیجة این حرکت اقتصادی بود. مالیاتها به سرعت پایین آمد و دستمزدها افزایش یافت. آمریکایی ها خیلی زود به سرو وضع سانتیاگو رسیدند و اقلام غذایی را به قیمت ارزان به بازار ریختند و به هر کس اجازه هرکاری دادند، الا فعالیت سیاسی علیه پینوشه.این اقدامات اگر چه تا حدودی وضعیت اقتصادی را بهبود داد ولی بهتدریج جای خود را به تورم داد و مخالفتها با دولت پینوشه شدت گرفت.
در 1983 احزاب کارگری و مخالف، دست به اعتصاب زدند. دولت پینوشه که قبول کرده بود در 1988 یک رفراندوم برگزار کند و در 1990 بعضی حقوق شهروندی را بازگرداند، دوباره شدت عمل نشان داد.
خصوصا بعد از آن که پلیس مخفی یک محموله 80 تنی اسلحه را کشف کرد که از آلمان شرقی، کوبا و شوروی به شیلی ارسال شده بود. مادة منفجرهC4، آرپیچی و مسلسلM-16، عمدة این مهمات بود. بعد مشخص شد در ترور نافرجام پینوشه که 5 محافظ او کشته شده بودند و خودش هم مجروح شده بود، از این نوع سلاحها استفاده شده است.
با این همه دولت پینوشه، در سال 1988 به وعدهای که داده بود عملکرد و یک انتخابات با یک کاندیدا که آن هم خود پینوشه بود برگزار کرد. مردم فقط حق داشتند با آری یا خیر رأی بدهند. در یک اقدام غیرمنتظره دولت اجازه داد رادیو و تلویزیون، تبلیغات حزب «آری» و حزب «خیر» را به صورت مساوی در برنامههایی آزاد و سراسری و بدون سانسور پخش کند.
حزب مخالف پینوشه، در این برنامهها از دولت خواست در مورد مفقودان و کشتهشدههای کاروان مرگ توضیح بدهد. طرح همین مسأله باعث شد در رفراندوم 1988، پینوشه با 45 درصد آرا در برابر 55 درصد مخالف از حکومت کنار برود.
حکومت دیکتاتور شیلی بعد از هفده سال تمام شده بود. دولت شیلی اما برای مصونیت پینوشه از اتهامات، به او مقام سناتور مادامالعمر اعطا کرد و همین به مخالفان اجازة محاکمة او را نداد.
همزمان اما دادگاههای متعددی در سراسر دنیا علیه پینوشه تشکیل شد و خانوادة قربانیان در آنجا طرح شکایت کردند. افسران و نظامیان دولت او یکییکی محاکمه و زندانی شدند.
فقط در 1993 همان موقعی که پینوشه به علت بیماری قلبی و دیابت در بیمارستان بستری بود، 600 افسر دولت وی به علت نقض حقوق بشر محکوم شدند. دو سال بعد هم رئیس پلیس شیلی به جرم قتل اورلاندو لتلایر در آمریکا، به هفت سال زندان محکوم شد. او در دادگاه گفت که دستور قتل را شخص پینوشه صادر کرده است.
محاکمه در ویکتور خارا
اکتبر 1998 پینوشه با خیال راحت از مصونیت سیاسیاش برای درد مزمن کمر به بریتانیا سفر کرد. غافل از آن که این مصونیت او در آنجا اعتباری ندارد. دادگاه بریتانیا به درخواست دادگاه اسپانیا حکم بازداشت او را صادر کرد و پینوشه در یک خانه تحتنظر قرار گرفت.
اتهام او تروریسم بینالمللی، نسلکشی و جنایت علیه بشریت بود. دادگاههای لندن طی کشوقوسهای فراوان و با فعالیت تیم وکلای پینوشه از تحویل او به اسپانیا خودداری کرد، ولی او را آزاد هم نکرد.
او بعد از پانصد و سه روز زندانی بودن در یک خانه به شیلی فرستاده شد. دادگاه شیلی مصونیت سیاسی پینوشه را لغو کرد و او را به جرم هجده مورد آدمربایی و پنجاه و هفت مورد قتل و ترور فقط در سال 1973 و طی روزهای کودتا محکوم کرد.
اما تیم وکلای پینوشه اعلام کردند او از نظر پزشکی و وضعیت سلامت، قادر به شرکت در جلسات دادگاه نیست. اما در ژانویه سال 2001، بالاخره دادگاه شیلی از پینوشه در مورد قتلها و جنایات کاروان مرگ بازجویی کرد.
این اولین باری بود که یک دیکتاتور سابق به خاطر جنایات رژیماش محاکمه میشد. پروندة پینوشه همچنان قطورتر میشد. خانوادة ژنرال اشنایدر و چند قربانی دیگر هم از پینوشه شکایت کردند.
دادگاه حتی از هنری کسینجر خواست برای ادعای شهادت به شیلی سفر کند. در سال 2003 یک استادیوم ورزشی در سانتیاگو مملو از هزاران نفری شد که خواستار محکومیت پینوشه بودند.
همان استادیومی که چند روز بعد از کودتا هزاران نفر از مخالفان در آن بازداشت شدند و ویکتور خارا خواننده و شاعر آزادیخواه شیلی در آن شکنجه و کشته شد. استادیوم به افتخار وی ویکتور خارا نام گرفت. اما همچنان تیم وکلای پینوشه با استفاده از وضعیت سلامت وی مانع حاضر شدن وی در دادگاه شدند.
پینوشه در سالگرد 91 سالگی خود نامهای نوشت و گفت: «اکنون در آخرین روزهای زندگیام میخواهم بگویم که من از هیچکس کینهای به دل ندارم و این که به سرزمین پدریام عشق میورزم و از نظر سیاسی مسؤولیت اقداماتی که در زمان انجام شده است را میپذیرم. اقداماتی که هدفی به جز پیشبرد کشور عزیزم شیلی نداشتهاند. تاریخ، فردا در مورد ما قضاوت خواهد کرد.»
3 دسامبر 2006، پینوشه که همچنان در منزل خود تحتنظر بود در حالی که شش روز قبل به جرم قتل دو محافظ آلنده در سال 1973 محکوم شده بود، به علت حملة قلبی به بیمارستان منتقل شد و در 10 دسامبر جان باخت. بدون آن که به خاطر تمام جنایاتش محاکمه شده باشد و یا توسط قانون مجازات شود.
«همیشه پلیسهایی هستند که در نزدیکی ما در گوشهای توی کامیونهای سبزرنگشان کمین کردهاند. همیشه روستازادگان جوانی هستند که به خدمت خوانده شدهاند تا با کلاهخودهای گشادی که مثل قابلمه روی سرشان میلرزد، در برابر ما قرار بگیرند. همیشه الاغهای گوشتالودی هستند که در حالی که حمایل خودشان را محکم میکنند برای جوخة اعدام فریاد بزنند: آتش... دهة30 با یک پیام سیاسی آغاز شد؛ با سرکوب. ما هنگامی زاده شدیم که صدای جنگ به گوش میرسید. دیگر نمیتوانیم گامی به عقب بگذاریم، وقتی آوای نرودا را میشنویم که آوازی علیه ژنرالها میخواند و مردم آن را شکل آواز جمعی درآوردهاند:
مامیتامیا، مامیتامیا
در شامگاه کریسمس
رفقای ما را بر دار خواهند کشید...»
سالوادور آلنده
بهشت والپا رایزو
شیلی کشور عجیبی است. باریک و بلند. با تپههایی که خاک سرخ دارند و درختهای بید و انجیر سبزرنگ. این جغرافیای عجیب هر شش سال، یک زلزله را به خودش میبیند که کل شیلی را تکانتکان میدهد. شهرت شیلی اما به خاطر چیز دیگری است. چیزی که در نهایت سختی تولید میشود: مس. در کل جهان، شیلی مرغوبترین نوع آن را تولید میکند.
همین شده است بلای جان این کشور باریک و کشیده. شیلی هم، مثل ایران است. ما دعا میکنیم ای کاش نفت نداشتیم و این جای دنیا نبودیم. لابد آنها هم دعا میکنند که کاش مس و سنگآهن و نیترات نداشتند و آن جای دنیا نبودند.
معادنی که شیلی دارد، راستِ کار صنایع نظامی است. موقعیتاش هم که حرف ندارد. کافی است یک روز صبح، این کمربند باریک 4300 کیلومتری، از دندة چپ بیدار شود، تا از این به بعد شرق آسیا و آمریکای لاتین و اقیانوس اطلس و آرام، دیگر از راه دریا، نتوانند با هم خوش و بش کنند.
این کشور 16 میلیونی، آب و هوای رنگارنگی هم دارد که جان میدهد برای هر محصولی. باریکیاش شمالی ـ جنوبی است. رشته کوههای آند هم . و لبِ مرز این کشور با بقیه. بین این رشته کوه و اقیانوس آرام، شده است یک پا شمال خودمان. اسپانیاییهای مهاجر، به آن میگفتند بهشت «والپا رایزو». فکر میکنید این همه خوبی، برای تیزکردن دندان بقیه، کافی نیست؟ با این تفاصیل، قاعدتا باید شیلی کشور ثروتمندی باشد و هست.
اما با این تبصره که نیمی از این ثروت، در دست 3 درصد جمعیت است. به اینها اضافه کنید، کودتاها و ژنرالهای نظامی که مثل بقیة آمریکای لاتین، هر چند وقت یک بار کل شیلی را سیاهپوش میکرد.
«چیزی که برای شیلیاییها بزرگترین اندوه و درد بود، درست همان چیزی است که بر همة ما فرزندان این قرن گذشت و تا ابد در زندگیمان خواهد ماند.»
گابریل گارسیا مارکز
با تشکر از احسان رضایی، سید احسان بیکایی، عیسی محمدی، فدریکو گارسیا لورکا و گابریل گارسیا مارکز